غارت کردن. دزدی کردن. چون: شب خانه یا دکانش را بریدند، چنانکه در خانه هیچ نماند. (از آنندراج) : میتراشد خامه بهر شعر گفتن مدعی میبرد دیگر نمیدانم کدامین خانه را. اشرف (از آنندراج). همیشه گرچه دزد غارت اندیش بریدی خانه مردم ازین بیش. سلیم
غارت کردن. دزدی کردن. چون: شب خانه یا دکانش را بریدند، چنانکه در خانه هیچ نماند. (از آنندراج) : میتراشد خامه بهر شعر گفتن مدعی میبرد دیگر نمیدانم کدامین خانه را. اشرف (از آنندراج). همیشه گرچه دزد غارت اندیش بریدی خانه مردم ازین بیش. سلیم
سایه دادن. سایه افکندن. سایه انداختن: تو مرغان را همی سایه کنی امروز اگر روزی ترا سایه همی کردند و او را نیز مرغانش. ناصرخسرو. آفتاب زندگانی بر لب بام آمده ست سایه خواهی کرد کی ای سروبالا بر سرم. صائب (از آنندراج). ، سایه گسترده شدن: هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه کاین سایبان ز طوبی اخضر نکوتر است. خاقانی. ، توجه کردن. رو آوردن: صائب بلند مرتبه چون آسمان شود بر هر زمین که سایه کند باغبان ما. صائب (دیوان چ خیام ص 42)
سایه دادن. سایه افکندن. سایه انداختن: تو مرغان را همی سایه کنی امروز اگر روزی ترا سایه همی کردند و او را نیز مرغانش. ناصرخسرو. آفتاب زندگانی بر لب بام آمده ست سایه خواهی کرد کی ای سروبالا بر سرم. صائب (از آنندراج). ، سایه گسترده شدن: هر جا که عدل سایه کند رخت دین بنه کاین سایبان ز طوبی ِ اخضر نکوتر است. خاقانی. ، توجه کردن. رو آوردن: صائب بلند مرتبه چون آسمان شود بر هر زمین که سایه کند باغبان ما. صائب (دیوان چ خیام ص 42)
ره بریدن. سفر کردن. سیر نمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). طی کردن راه. (فرهنگ نظام). قطع مسافت کردن. (یادداشت مؤلف) : نهادند بر نامه بر مهر شاه هیونی بیاورد و ببریدراه. فردوسی. بهر چه همی بری راهی که درو نیست آسایش را روی نه در خواب و نه در خور. ناصرخسرو. چو خواهی بریدن بشب راهها حذر کن نخست از کمینگاهها. (بوستان). راهی که مرغ عقل بیک سال میبرد در یک نفس جنون سبکبال میبرد. صائب تبریزی (از بهار عجم). بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را. دانش (از بهار عجم). چون قدمی چند بریدند راه گشت نگه غرقۀ بحر از شناه. طاهر وحید (از بهار عجم). ، مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. (ناظم الاطباء) ، راهزنی کردن. (فرهنگ نظام). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). راه زدن. سرقت در راهها. (یادداشت مؤلف). - راه بریدن بر کسی،مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. (یادداشت مؤلف)
ره بریدن. سفر کردن. سیر نمودن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). طی کردن راه. (فرهنگ نظام). قطع مسافت کردن. (یادداشت مؤلف) : نهادند بر نامه بر مهر شاه هیونی بیاورد و ببریدراه. فردوسی. بهر چه همی بری راهی که درو نیست آسایش را روی نه در خواب و نه در خور. ناصرخسرو. چو خواهی بریدن بشب راهها حذر کن نخست از کمینگاهها. (بوستان). راهی که مرغ عقل بیک سال میبرد در یک نفس جنون سبکبال میبرد. صائب تبریزی (از بهار عجم). بیابان حرم را طی بپا کردم خطا کردم بسر باید بریدن راه کوی دلربایان را. دانش (از بهار عجم). چون قدمی چند بریدند راه گشت نگه غرقۀ بحر از شناه. طاهر وحید (از بهار عجم). ، مانع شدن کاروان را از عبور ازجاده. (ناظم الاطباء) ، راهزنی کردن. (فرهنگ نظام). دزدی کردن در راه کاروان رو. قطع طریق. (یادداشت مؤلف). راه زدن. سرقت در راهها. (یادداشت مؤلف). - راه بریدن بر کسی،مانع عبور او شدن با تهدید قتال و جدال. (یادداشت مؤلف)